٣٦هفتگی

ساخت وبلاگ

٣٦هفته از مادر شدنم گذشت 

روزایی که از صبح با عوق زدن بیدار میشدم تا شب که خودمو به خواب میزدم تا بالا نیارم فکر میکردم کووو تا این ٩ ماه تموم بشه 

اما دقیقا بعد از تموم شدن ویارام افتادم توی سرازیری و نفهمیدم کی رسیدم به ٣٦هفتگی, 

درسته که بعد از حالت تهوع ها دندون درد و رفلاکس و گرفتگی رگ پا و دردای مختلف اومد سراغم اما همه ی اینا همزمان با تکونای جوجه اومدن 

همه دردام یادم میره وقتی تو دلم تکون میخوره یا سکسکه میکنه :)))

هرچی بیشتر میگذره تکوناش قشنگتر میشه دستمو میذارم روی شکمم عین ماهی از زیر دستم سر میخوره اینور اونور 

چند روز پیش رفتم دکتر معاینه ام کرد و گفت لگنت خیلی خوبه

من از مخالفای زایمان طبیعی بودم اما از وقتی خودم حامله شدم انقدرررر تحقیق کردم که خدا میدونه 

الانم با وجود اینکه همه خونوادم  و مخصوصا وحید مخالفن میخوام طبیعی زایمان کنم 

توکلم به خداست فقط میدونم تنهام نمیذاره 

دکتر پیش بینی کرد از دو هفته دیگه دردام شروع میشه اما خب تقریبیه دیگه 

باید ببینیم جوجه کی افتخار میده بیاد بغل مامانش 

با 

برام دعا کنید لطفا ^_^

از فکر اینکه پست بعدیم پست زایمانم باشه خیلی ذوق زده میشم :)))

منم این روزای آخر روزی سیصد بار لباساشو وسایلشو چک میکنم 

ورزشارو یکم تنبل شدم ولی از فردا دوباره شروع میکنم 

پیاده رویم سرجاشه 

پتو رو هم بافتم تموم شد با باقیمونده نمدام یکمی براش عروسک میدوزم 

خونه رو هم مدام در حال دستمال کشیدنم که هر وقت جوجه بیاد همه چیز مرتب باشه 

خدایا شکرت :)))

اینم از میزان قلنبگی من تو هفته های آخر 

جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 7 آذر 1397 ساعت: 19:17