خاله

ساخت وبلاگ

تو تموم دوران بچگیام خونه تنها کسی که دوست داشتم برم و از ذوقش شبا خوابم نمیبرد 

وقتی میرفتیم خونشون یواشکی بهش میگفتم خاله به مامانم بگو من اینجا بمونم 

وقتی سال تحویل میشد حتی اگه نصف شب بود یا هر عید دیگه ای که بهونه ای بود برای اونجا رفتن من دیگه از خوشی نمیدونستم چیکار کنم و تو اون لحظه خوشبخت ترین بودم 

بهترین شبای دوران بچگیم شبایی بود که اونجا میخوابیدم مخصوصا تو تابستون و توی حیاط سیمانی خنکشون 

حالا دیگه نیست 

درست شبی که تولدم تموم شد و با خوشحالی میخواستم عکسشو توی اینستا بذارم و بنویسم امروز برام خاطره انگیزترین و بهترین تولد بود داداشم اس داد بیداری؟ 

دلم هری ریخت 

گفتم آره چطور؟ 

همون لحظه زنگ زد و گفت خاله تموم کرد

شوکه شدم بغض کردم ولی گریه نکردم 

تا فرداش اشکام نمیومد و فقط بغض بود و دردی که توی دست چپم پیچیده بود و بزور تکونش میدادم 

تا اینکه رفتم غسالخونه و صورت بی جونشو دیدم و بغضم ترکید و زار زدم 

میدونم هیچکدوم ما باقی نیستیم و یه روزی میریم بالاخره 

فقط کاش اینهمه درد نمیکشیدی قبل رفتن که مجبور شن دست و پاهاتو ببندن به تخت 

کاش آخرین تصویرت توی ذهن مامانم همون خاله زیبا و سرزنده بود نه یک بدن کبود 

کبود از کوبیدن به تخت از شدت درد 

کاش سیراب میرفتی و له له نمیزدی برای یه قطره آب 

اینکه میگم له له ینی خود خودش ینی زبونشو دربیاره و نگاه ملتمسانه شو به پرستار کنه تا آب بریزه تو دهنش 

اینکه مامانم با دستمال خیس بکشه رو لبش و ببینه از شدت خشکی صدا میده 

من میدونم الان راحت شدی  

دیگه شبا بدون درد میخوابی 

فقط کاش میدونستیم چطور جای خالیتو پر 

کنیم 

خیلی دلم برات تنگ میشه خاله

جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 85 تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 ساعت: 6:01