عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد

ساخت وبلاگ

پنج شنبه بود که همسر از دست برادرش عصبانی بود و ریز ریز غر میزد 

بعد یادش اومد جمعه شب حلیم دارن و همه ی خونواده اشون دور هم جمعن و باید اخم و تخم برادرش رو تحمل کنه...

یهو گفت اصلا بیا بندازیم بریم مشهد 

منم میدونستم از روی عصبانیت حرف زده باور نکردم و اصلا جواب ندادم 

دوباره گفت نظرت چیه بریم؟ 

گفتم میدونم نمیری 

گفت نه جدی میگم 

گفتم من که از خدامه 

بعدشم لوله کش اومد و رفتن خونمون که لوله آب رو درست کنن

ازونجا که اومد بهش گفتم خب زنگ بزن خونه رو اوکی کن دیگه 

که دیدم زنگ زد و به خانومه گفت ما امشب میایم و سه شب هستیم 

منم چشمام چهار تا شده بود 

بعدشم گفت چون جاده و مشهد شلوغه با اتوبوس بریم و ماشینو نبریم

گفتم باشه.

خلاصه که رفت بلیط خرید و اومد 

خدا میدونه چقدررر خوشحال بودم 

روز قبلش به دوستم گفته بودم دلم میخاد محرما برم یه جایی که هیشکی رو نشناسم 

به قول نیلوفر مرغ آمین بالا سرم بوده اون موقع 

چقدر خوشحال بودم ازینکه جمعه شب برای حلیم خونه پدرشوهر نیستم :دی

بعدش به داداشم و خانومش گفتیم اگه دوست دارین شمام بیاین ما خونه گرفتیم 

اونام از خدا خواسته گفتن باشه 

و شب باهم راه افتادیم 

صبح رسیدیم مشهد و رفتیم حرم زیارت کردیم و بعدش رفتیم خونه خوابیدیم تا ساعت ٩:٣٠ 

داداشم رفت نون داغ خرید و گوجه و پنیر و تخم مرغ 

اومد خونه املت درست کردم و با پنیر و چایی صبحونه زدیم خیلیم چسبید به به 

بعدش رفتیم سوار مترو شدیم و رفتیم وکیل آباد ازونجام وفتیم چالیدره 

خیلی خوش گذشت کلی عکسای خوب گرفتیم 

تو مسافرت عکاس خوب داشتنم مهمه 

داداشمم مدام میگفت وایسین عکس بگیرم 

اونجام کلی خوراکی خوردیم منتها هربار داداشم میگفت بریم یه گوشه ای بخوریم شاید یکی ببینه و هوس کنه 

مخصوصا وقتی آلو ترش خریدیم مارو برد کورترین نقطه:دی

ازونجام تو راه برگشت غذا گرفتیم و رفتیم خونه خوردیم و نماز خوندیم و دوباره خوابیدیم یکم و شب رفتیم حرم تا اخرای شب بودیم 

ازونجا به بعد کلا تو حرم و خیابونای اطراف بودیم 

حسابی دلی از عزا درآوردیم ...

فقط همون شب اول تو خیابون یخ زده بودیم از سرما و اشترودل گرم خوردیم و بهم نساخت و بعدش خیلی حالت تهوع داشتم 

از دماغم درومد دیگه وقتیم اومدیم خونه فوری خودمو به خواب زدم که بالا نیارم فقط 

در کل خیلی خیلی خوش گذشت 

فکرشو نمیکردم به این زودی امام رضا بطلبه برم پابوسش:)

دیروز صبحم با کلی دلتنگی برگشتیم ..

در حال حاضرم خونواده همسر از ما دلخورن که شب تاسوعا برای حلیم کنارشون نبودیم ..

احتمالا فردا برم دانشگاه مدرکم رو که کاراشو کردم بگیرم و کتابایی که سفارش دادم رو هم بخرم ...

خدایا شکرت.

جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31