غول کوچولوی من

ساخت وبلاگ

هفته ای که گذشت خوب نبود 

پر از استرس و تشنج که فکر کردن بهش فقط عصبی و دیوونه ام میکرد 

کارم فقط پرت کردن حواسم ازون فکرا بود و امید دادن به خودم که درست میشه 

نمیدونم میشه یا نه :/

ازینکه بعد از امتحانای دانشگاه هم هیچ حرکت خاصی نزدم از خودم ناراحتم 

نه کلاسی نه باشگاهی نه رسیدن به پوستم و حالم 

این روزا به جای انجام دادن کارایی که لازمه مدام در حال انجام کارهاییم که هیچ لزومی نداره 

فقط تنها حرکت مثبت کتاب خوندنه 

فقط دعا میکنم کنکور ارشد دانشگاه خودم قبول شم 

من آدم بیکار موندن نیستم اگه بخواد بین تحصیلم وقفه بیوفته افسرده میشم

همسر هم چشماشو که از خواب باز میکنه حرف بچه میزنه تا وقتی که میخوابه 

خودشم میدونه تو این خونه ما نمیتونیم کاری کنیم و اولین اقداممون ازینجا رفتن باید باشه 

بعدشم کلی آزمایش و مصرف فولیک اسید تا بدنم آماده باشه 

فعلا خونه که منتفیه و خدا میدونه تا کی اینجا موندگاریم ...

برای بار چندم خواهرشوهر دستش برای ما رو شد و اینبار جلوش ایستادم و خوشحالم که فهمید حق نداره بهم تهمت بزنه 

وقتی ازم معذرت خواهی کرد و فهمیدم پشیمونه از کارش بخشیدمش اما به خودم قول دادم دیگه باهاش کاری نداشته باشم و تا جایی که امکانش هست باهاش هم صحبت نشم 

فقط دعا میکنم براش که خدا یه محبت و دل صاف بهش بده تا خودش راحتتر زندگی کنه 

وگرنه من که دایورت کردمش خودش در حال عذاب کشیدنه...

همسر نمونه بارز مرد مغروره که پشت همه بلند صحبت کردن و اخماش یه دل کوچولوئه 

سر یه چیز الکی عصبی شده بود و طبق معمول داشت به زمین و زمان گیر میداد و لا به لای حرفاش دل منم شکست 

هیچی نگفتم..جاش نبود 

از توی آشپزخونه رفتم توی اتاق و همسر تیشرتش دستش بود و قیافش پره بغض بود 

منو که دید میخاست خودشو قایم کنه تیشرتو گرفت جلوی صورتش که مثلا صافش کنه و بپوشه 

از لرزیدن شکمش فهمیدم داره گریه میکنه 

تیشرتو زدم کنار میگم از من خجالت نکش گریه کن راحت بذار خالی شی 

و عین بچه کوچولو ها توی گردنم اشکاشو خالی کرد 

دوسش دارم خیلی زیاد...

جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : کوچولوی, نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 76 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:46